در ستایشِ پیرمردها [شعر بلند]

ساخت وبلاگ

برایِ آلخاندرو خودروفسکی و باقیِ پیرمردها


صبح به راه

افتاد

-ما چه می دانیم-

پس بمانیم

سرافکنده

تا صبح و راه

برسند

#

"های های

بردارید از دوش ام

این همه نور را"

می رقصی که بیایید

"های های

نکند نور بپرّد

کسی نگیرد اش دیگر"

می خندی و معلوم نیست

به کی

#

راهی که کور و کوره بود را

فرشی می بینم

-عطر و سنگ و خون-

دیگر به آینه کاری نداری

تمامِ آینه هایت را فرشِ راه کرده ای

ما چه می دانیم

#

یک جایِ زمین ایستاده

حالا

در قلبِ فلزی اش

رنگ می تپد

چشم اش دارد

به شیپورِ دوچرخه ای دست می کشد که:

"بیایید

از شانه های ترد ام

این همه نور را بردارید."

[شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : ستایشِ,پیرمردها,بلند, نویسنده : fkahff8 بازدید : 223 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1396 ساعت: 19:34