خشم

ساخت وبلاگ

من با گذشت زمان، در طول این سال‌هایی که گذشته‌اند، قوهٔ عاطفه‌ورزی‌ام را روز به روز بیشتر از دست داده‌ام و در این مورد بسیار ضعیف شده‌ام. دلتنگی، دوست‌داشتن، حسادت، غم، تنهایی و چیزهایی از این قبیل را به ندرت احساس می‌کنم. اما، از میان عواطف بشری، فقط و فقط خشم و نفرت است که هنوز در وجود من زنده است و هرچه‌ می‌گذرد بیشتر جان می‌گیرد.

فقط خشم است که در من تبدیل به خلاقیت می‌شود. وقتی به گذشتهٔ خودم نگاه می‌کنم، می‌بینم که فقط وقتی خلاق بوده‌ام که از چیزی یا کسی متنفر بوده‌ام. ذهن من به سهولت خشم و خشونت را به زیبایی تبدیل می‌کند. در عوض، باقی عواطف حتی اگر یک وقتی در من به وجود بیایند هم هیچ‌گاه عمقی نمی‌گیرند و بروز پیدا نمی‌کنند.

من اگر از کسی کینه به دل بگیرم، هیچ‌گاه نمی‌توانم ببخشمش. نفرتی که روی دلم می‌نشیند به هیچ آبی شسته نمی‌شود. هیچ‌وقت دلم نمی‌خواهد بدی دیگران را فراموش کنم. وقتی که آتش خشم در دلم روشن می‌شود، با دقت از آن مراقب می‌کنم و سر وقت بادش می‌زنم و با هیزم نو خوراکش می‌دهم. شاید به این خاطر که فقط هنگام خشم گرفتن است که احساس زندگی می‌کنم. حس می‌کنم که هنوز زنده‌ام و آن جاییم که کارش عاطفه‌ورزیدن است هنوز بالکل از کار نیفتاده. وقتی که از کسی منزجر می‌شوم، در آینه زیبا می‌شوم. حس می‌کنم که با پدرانم یکی می‌شوم و نیرویی که در آن مردگان بوده به مغز من تزریق می‌شود. حس می‌کنم که در این زمین اصلیتی دارم. از این که قدری هراس در دلم باشد و قدری هراس در دل دیگران بیندازم خوشم می‌آید. از میان احساسات بشری، فقط همین یکیست که بی‌حوصله‌ام نمی‌کند. بنابراین، لابد حق دارم که تا جایی که زورم می‌رسد، شعلهٔ نفرت را در خودم زنده نگه دارم.

۰۲/۰۱/۱۸

عرفان پاپری دیانت

[شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 82 تاريخ : دوشنبه 28 فروردين 1402 ساعت: 7:44