مترسک [شعر منثور]

ساخت وبلاگ

روزهنگام رسیدم به مترسکی میان مزرعه. مترسک اشاره کرد به سویی، به مترسکی دیگر. رفتم و رسیدم به آن دیگری. صورت اش غمناک بود و انگشت اش به سمت مترسکی دیگر دراز.

تا غروب در مزرعه گشتم و مترسک های بسیاری را دیدم. دیدم که همه ی آن ها به یکدیگر اشاره می کنند و دانستم که چرا چهره هایشان غمناک است.

[شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 211 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 14:36