مکتوب سوم [درباره‌ی حروف الفبا]

ساخت وبلاگ

ظهر به‌خیر. فرض کنید که فارسی هیچ نمی‌دانید. و یک صفحه‌ی تذهیب‌کاری‌شده را خیال کنید، روی‌اش به خط ثلث و شکل چلیپا، چیزهایی نوشته به فارسی. و این برگه را خیال کنید از ناکجا به دست‌تان رسیده و فارسی هیچ نمی‌دانید و جان می‌کَنید که بخوانیدش.

حروف الفبا هنوز هم که هنوز است، غریب‌ترین و صریح‌ترینِ شعرها هستند.

و شما هی به هرکجا می‌روید. دمِ عصر می‌نشینید خیره به خط. و دمِ غروب که می‌شود شاید یکی از حرف‌ها را خوانده باشید و چه خنده‌ی نابی وه! که آن‌وقت روی صورت‌تان باید افتاده باشد؛ که خواندم‌اش، صدای شین می‌داد و الخ.

_______

من شما را همین‌طور می‌خوانم. یک کتیبه به خط رمز که سرِ راهِ من آمده از کجا (از ناکجا نه چون کجاش را بلدم.) یک صفحه رمز، از بنِ موی شما تا نوکِ پا. و هر حرف این کتیبه، که شمایید، یک قصه‌ای و قضیه‌ای دارد برای من و یک راهِ دررویی و یک رمزشکنی. و برای کشف یکی مثلاً باید صبر کرد، برای کشف یکی باید خواب دید، برای کشف یکی باید مریض شد، و برای کشف آن آخری، که حرف ثقل شماست، باید جان داد، لا بُدَّ.


(افسانه:) من بر آن موجِ آشفته دیدم

               یکه‌تازی سراسیمه

(عاشق:) اما

             من سوی گلعذاری رسیدم

             در هم‌اش گیسوان چون معمّا

             همچنان گردبادی مشوش

________

فعلاً زیاده حرفی نیست. مشغول کار باشید. هی حضور و غیاب کنید. و تمرینِ مرگ کنید، که وقتِ مرگ و بلا نزدیک است.

من شما را مدام برهنه تصور می‌کنم، در لخت‌ترین حالت‌تان: اسکلتِ زیبای‌تان را -یعنی- توی گور.

علیٰایّحال، حالا وقتْ رفته. و این وقتِ وقت است که میاید.


یا حق.

[شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 220 تاريخ : چهارشنبه 13 شهريور 1398 ساعت: 13:56