من بسته چون زبانِ مدام‌ام [یادداشت شخصی]

ساخت وبلاگ

******************************* .

 همین. همین کافی‌ست که من به تمامی از کارِ نوشتن ناامید شوم و شده‌ام. دیگر چه بلایی بدتر از این ممکن است سرِ من، سرِ آدمِ از همه‌جا رانده‌ای مثلِ من بیاید.


به هر حال، خودِ من هم از سنگی که پای‌ام بسته خسته ام شده‌ام. یک ملالِ تدریجی که رفته‌رفته بسط پیدا کرد و جمله‌ای که دیشب شنیدم نقطه‌ای شد و نشست تهِ این جمله‌ی چندین و چند ساله.

من و این سنگ سال‌هاست که با هم‌ایم. در ابتدا فکر می‌کردم که من و سنگ‌ام داریم به هم تزریق می‌شویم اما رفته‌رفته فهمیدم که فریبی درکار بوده. واقعیت این است که تنها من بودم که به سنگ‌ام تزریق می‌شدم و آن‌چه واردِ من می‌شد جز هوا نبوده. حالا تمامِ وزنِ من سنگی شده و به پای‌ام بسته‌ است. و خودِ من مثلِ هوا سبک‌ ام. همین. مگر من جز این سبکی دیگر چه می‌خواستم؟ اما حالا تمامِ من نسخه‌ی دیگری شده از من و به پای‌ام بسته‌. یعنی به هر حال، اتفاقِ خاصی برای من نیفتاده فقط دیگر خسته‌ ام. و از هر بنایی که تابه‌حال در این حول و حوالی ساخته‌ام ناامیدم. من از تحلیل کردن و از معنا بستن به زندگی خسته ام. چون دیگر به دردم نمی‌خورد و قابلِ ارائه نیست. و دیگر کسی چیزی از آن نمی‌فهمد. آیا هنوز به دردِ خودم می‌خورد؟ شاید. اما من دیگر دردی ندارم که چیزی بخواهد بهش بخورد یا نه. 


تنها چیزی که این‌ روزها می‌خواهم این است که مسیرِ تند و تیزِ اتفاقات مرا با خودشان ببرند و چنان بندِ بینِ من و سنگ‌ام را پاره کنند که هیچ خبردار نشوم. 

که ز انصافِ فلک دل‌سردِ غوّاصی شدم صائب

[شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 244 تاريخ : سه شنبه 6 فروردين 1398 ساعت: 12:52