زال [یادداشت شخصی]

ساخت وبلاگ

داشتم فکر می‌کردم که من بعدِ همه‌ی این گرسنگی‌کشیدن‌ها، اگر یک روز به شهر برگردم چه‌ جانور عجیبی می‌شوم. داشتم فکر می‌کردم که من همیشه غذای خودم را با مشقت گیر آورده‌ام. تازه اگر گیر آورده باشم. و همیشه وقتی غذا خورده‌ام که تا سر حدِ گرسنگی رفته‌ام. داشتم فکر می‌کردم که من اگر یک روزی دوباره به شهر برگردم و برای خودم پدر و مادری پیدا کنم که مراقب‌ام باشند، چه رابطه‌ی عجیبی با آن‌ها خواهند داشت. مادرِ من احتمالاً سیر کردنِ مرا وظیفه‌ی خودش می‌داند. اما من حتی در تصورم هم نمی‌گنجد که کسی بتواند به فکر من، و به فکرِ سیر کردنِ من باشد. احتمالاً من هیچ وقت از مادرم نمی‌پرسم که غذا کجاست. چون همیشه غذای‌ام را شکار کرده‌ام. برای مادرم احتمالاً پسرِ خوبی خواهد بود، البته شاید فکر کند این‌که از او چیزی نمی‌خواهم به این خاطر است که دوست‌اش ندارم. و احتمالاً هم همین‌طوری فکر می‌کند. اما من نمی‌توانم از او یا هرکسِ دیگری چیزی بخواهم. چون در آن کوه و کمر هیچ وقت کسی نبود که مراقب‌ِ من باشد. من هم به آن بی‌کسی عادت کردم. توی ذهن ام حالتِ دیگری غیر از بی‌کسی و یتیمی نیست. حالا اگر یک روز مرا یتیم پیدا کنند و بخواهند از کوه پایین‌ام بیاورند هم چیزی برای من عوض نمی‌شود. من  در ذهنِ خودم همیشه بی‌کس‌ام. شاید تمامِ لطفی که بیابان به من کرده همین باشد. همین حسِ یتیمیِ همیشگی که هیچ مادری نمی‌تواند از من بگیردش. من شاید به زودی در شهر ساکن شوم. اما خوی و خصلتِ بیابانی ام از بین نمی‌رود. 

[شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 255 تاريخ : سه شنبه 6 فروردين 1398 ساعت: 12:52