سمندر [یادداشت]

ساخت وبلاگ

این نوشته شاید سرآغازِ مجموعه‌ یادداشتی باشد که تا روز و ساعتی نامعلوم ادامه پیدا می‌کند. 


گر دوست همان کند که ما خواسته‌ایم!

~

تا به حال شده که موقعِ فیلم‌دیدن، وقتی کسی می‌میرد، دل‌ات به حالِ آن بازیگر سوخته باشد؟ معلوم است که نه.


تو می‌دانی وقتی که او تیر می‌خورد، دوربین می‌رود به صحنه‌ی بعد و شخصیتِ مرده بلند می‌شود از جا، آسوده از این که نقش‌اش تمام شده، و در پشتِ صحنه هنوز زنده است. می‌رود پیشِ کارگردان. اگر نقش‌اش را خوب بازی کرده باشد از او خسته‌نباشی می‌شنود و با هم می‌خندند و اگر وقت بود با هم چایی می‌خورند و سیگار دود می‌کنند. 


اما ما نقشِ‌مان را فراموش می‌کنیم. دست‌پاچه می‌شویم. بد بازی می‌کنیم. درست نمی‌میریم. صحنه را خراب می‌کنیم.


جدی گرفتنِ فیلم اشتباه است. جدی نگرفتن‌اش هم. 


بازیگرِ خوب کی‌ست؟ کسی که معنیِ نقش را به تمامی فهمیده. او فاصله‌ی خود را با نقش می‌فهمد. او با تمامِ وجود در نقش فرو می‌رود تا بتواند خوب بازی کند و آن‌قدر هم فرونمی‌رود که لحظه‌ی تیرخوردن بترسد و جا خالی کند. 

او می‌داند که جزئی‌ست در کلیتِ فیلم. او  در وقتِ تیر خوردن، به آسودگی تیر می‌خورد چون می‌داند که مردنِ او بخشی از یک سناریوی کلی‌ست. چون می‌داند که در پشتِ صحنه هنوز زنده‌ست. چون فاصله‌ی خود را با نقش‌اش به درستی فهمیده.

~

تا به حال شده وقتی که داری قصه می‌نویسی، دل‌ات به حالِ آدم‌های بی‌چاره‌ی قصه‌ات بسوزد؟

تو فقط به قصه فکر می‌کنی. تو آن‌ها را می‌کشی، زنده می‌کنی، می‌سوزانی، عاشق می‌کنی و هیچ دل‌ات نمی‌سوزد به حالِ‌شان. چون می‌دانی که همه‌ی آن‌ها مجازند. چون می‌دانی که وجودِ همه‌ی آن‌ها تنها در متنِ تو و بر صفحه‌ی توست.


پس چشم باز کن. جای مداد را روی تنِ خودت هم ببین. اندوهِ تو خنده‌دار است. تو یک کلمه‌ای. پس به خود و به متنِ خود آگاه باش. حالا که وقتِ تیرخوردن است، یک لحظه سر بلند کن و متنِ تمام را ببین. زیباییِ قصه را ببین. تیری که تو می‌خوری هم بخشی از زیباییِ قصه‌ست. 

آرام بگیر. آرام نفس بکش عرفان. و توی آینه آن‌قدر به خودت نگاه کن تا با خودت غریبه شوی. 


هرچه آن خسرو کند شیرین بود

هرچه آن خسرو کند شیرین بود

[شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 242 تاريخ : پنجشنبه 28 تير 1397 ساعت: 2:51