Teorema [یادداشتِ کاملاً شخصی]

ساخت وبلاگ
تئورما تئورما تئورما. زیباییِ این تمثیل نفس‌ام را بند آورده. دو شب است مثلِ یک حبابِ گداخته گیرکرده تویِ سینه‌ام. دل‌ام می‌خواد یکی را پیدا کنم بگویم چه دیده‌ام. دو شب است دارم دورِ خودام می‌چرخم. دل‌ام می‌خواهد شریک‌اش شوم با کسی و بی‌هوده‌ست. هیچ چیز نمی‌شود گفت. نوجوان شده‌ام. زنِ لختی را انگار دیده‌ام و برافروخته‌‌ام و نقشِ بدن‌اش تویِ چشم‌ام حک شده و به هیچ کس نمی‌توانم بگویم چه دیده‌ام. نمی‌شود تن را برایِ کسی گفت. یک زنِ لخت است دیگر. چیزی نیست. همه‌تان دیده‌ایداش. اما او زیباست. زیبایِ برهنه را چه‌طور می‌شود گفت؟
چه‌قدر پریشان می‌گویم. چه قدر هول‌ام.
جدا کار کشیده به جسم‌ام. به تئورما که فکر می‌کنم واقعاً تن‌ام گره می‌خورد. مثلِ وقتی که مدتی طولانی نفسِ‌مان را حبس می‌کنیم.

خدایا شکرات. شکر که تو خودات را این‌گونه شهوتناک آشکار می‌کنی. خدایا تو ما را با میلِ لمسِ خودات هلاک می‌کنی.
ای زیبا. زیبایِ هوسناک.
پیرنگِ روشن. خطوطِ نور. زبان. نوکِ پستانِ زنی را حریص لیسیدن. اسکلت. اسکلتِ تمثیل. لیسیدنِ لغت به لغت. 

که بیا های! ما شکارِ توایم.
[شعر]...
ما را در سایت [شعر] دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fkahff8 بازدید : 255 تاريخ : چهارشنبه 29 فروردين 1397 ساعت: 20:44