ظهر بهخیر. فرض کنید که فارسی هیچ نمیدانید. و یک صفحهی تذهیبکاریشده را خیال کنید، رویاش به خط ثلث و شکل چلیپا، چیزهایی نوشته به فارسی. و این برگه را خیال کنید از ناکجا به دستتان رسیده و فارسی هی, ...ادامه مطلب
مکتوباتِ عینالقضات با فکری پر تب و تاب شروع میشود، دربارهی دیدن و حیرت از این که بینِ چشم و شئ، چه سنگلاخِ بیعبوریست. عینالقضات در نامهی یکم کشف میکند که ما هیچگاه چهرهی خود را نمیبینیم. «چ, ...ادامه مطلب
شعر یا زیباست یا شاهدِ زیباست. یا خودِ صورت است یا چشمیست باز به صورتی. در حالتِ اول کاراش روشنی و بیان است و در حالتِ دوم کتمان و اشاره به گنگی. در حالتِ اول باید آشکار «شود». در حالتِ دوم باید پنهان «کند»., ...ادامه مطلب
با زبان چه کاری میشود کرد مقدستر از خشونت کردن؟زبان=ذهن=جهان=خدا رویِ زبان و ذهن و جهان و خدا غبار مینشیند. و فقط با خشونت آشکار، با صراحت در زیبایی کردن میشود این غبار را پس زد. خداوند میگوید: کنتُ کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف. در زبانِ فارسی واژهی خطر دو معنی دارد: یکی معنیِ امروزیاش که معادلِ dangerous انگلیسیست و یکی هم به معنی بزرگ و ارزشمند. پس خطرناک هم یعنی ویرانگر و هم یعنی ارزشمند. و عبید زاکانی به جد خطرناک است. چون ویرانگر است. تمامِ غبارهایِ ذهن و زبانِ ما را با طوفانِ شعر و نثرش میروبد و زبانِمان را لختِ مادرزاد میکند. همه تجربه کردهایم که در برهنگی چه خنکایی هست. پس عبید هم خطرناک است و هم خطرناک. زیبایی مثلِ نور صریحِ خورشید چشمِمان را میزند. و این دو بیتِ ناصرخسرو هم به یادم آمد و اینجا مینویسماش: ای بهسویِ خویش کرده صورتِ من زشت من نه چنانام که میبرند گمانام آینهام من، اگر تو زشتی زشتام ور تو نکویی، نکوست صورت و سانام , ...ادامه مطلب
در مواجههیِ با شرّ، ما به یک اندازه فاعل و مفعولایم. مفعولِ شرّ ایم چون شرّی که به دیگری میرسانیم، برآمده از شرّ پیشینِ خودِ اوست و چون فاعلایم شرّ ما نیز عقوبتی دارد. عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت گفتا که: که را کشتی تا کشته شدی زار؟ تا باز که او را بکشد؟ آن که تو را کشت (منسوب به رودکی و هم ناصرِ خسرو؛ با ضبطهایی گونهگون) پس ما در دَوَرانِ این دایرهایم؛ ناگزیر. زنجیرهیِ شرّ به شکلی مختار و هم نامختار ادامه پیدا میکند. جانِ هر حلقه در بازتولیدِ حلقهیِ بعد میشود. اما این زنجیر بههرحال گسستنیست. هر حلقه نیمی فاعل و نیمی مفعول است. اگر حلقه جمع شود، مجموع شود و دایره شود و از صورتِ زنجیر (زنجیرِ خطیِ ممتد) به دربیاید، سیلابِ شرّ یکجا از نفس میافتد، لاقل به قدرِ نفسکشیدنی. ما در موقعِ بدی کردن ناگزیریم. اما اگر بر این ناگزیری فائق شویم، شرِ ناگزیر ادامه نمییابد. چو مردان بشکن (حکیم سنایی) پینوشت: متنِ بالا البته ناقص است. یک آسانگیری و خوشبینیِ آشکاری در اش هست. گسستنِ زنجیرهیِ شرّ البته که ممکن نیست. حلقه تنها میتواند خود اش را از زنجیرهیِ بلا بیرون بکشد. وگرنه تا بیرون رفت، حلقهیِ بعد جایاش را میگیرد و شرّ ادامه پیدا میکند. نوشتم که ما در موقعیتِ بدی کردن فاعل و مفعولایم. و این فاعل و مفعولی، بیربطِ به هم نیستند, ...ادامه مطلب
وجودِ هرچیز بسته به وجودِ غیرِ اوست. (غیر؛ و نه لزوماً ضد) واژهها هرچند بیربطِ به هم، اما به هم مدیوناند. چون هر واژه برایِ ابرازِ وجود، خطی دورِ خودَش میکشد و خواهناخواه با این کار، مرزِ واژهیِ مجاور اش را هم روشن میکند و انگار که واژهها وجودِ خود را که ابراز میکنند، به واژههایِ دیگر هم وجود میبخشند. ما مثلاً واژهیِ آب را به رسمیت میشناسیم در زبان؛ چون واژهیِ سنگ را داریم که واژهیِ آب نیست. پس در نتیجه دایرهیِ یکچیز هرچهقدر وسیعتر باشد، هرچهقدر که قابلِ اطلاقتر باشد به چیزها، ناپدیدتر و نابودتر است. و اینکه باباطاهر در این بیتاش چه حرفِ خطیری زده: به هر جا بنگرم کوه و در و دشت نشان از قامتِ رعنا ته وینم, ...ادامه مطلب
زبان جزئیتِ جهان را ندید میگیرد. منظور از جزئیتِ جهان هم عینیتِ طبیعت است و هم جزئیتِ ذهن -به مثابهِ یک طبیعتِ موازی- مثالاش همان مثالِ معروفِ درختِ سیب. که ما با خلاصهکردن و تقلیل دادنِ تمامِ افرادِ جامعهیِ مصداق به یک واژه(درخت)، آن واژه را بر آنها مسلط میکنیم. اما بر اساسِ حرفِ سوسور که: (هیچ دو نفری (و حتی هیچکسی) یک واژه را به یک شکل تلفظ نمیکنند.)، انگار جزئیتی را که زبان از طبیعت گرفته، طبیعت به وسیلهیِ ما -یعنی گویندگانِ زبان به عنوانِ موجوداتی طبیعی- بر زبان تحمیل میکند. , ...ادامه مطلب
*إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا ﴿۱۰﴾ *فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَدًا ﴿۱۱﴾ *وَتَحْسَبُهُمْ أَیْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَکَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیْهِمْ لَوَلَّیْتَ مِنْهُمْ فِرَارًا وَلَ,درباره,شباهتی,همدیگر,دارند,یادداشت ...ادامه مطلب