من روحم از آهن است، مثل این که. و البته بسیار زنگ زده و زننده و مستهلک. اما گاهی از زیبایی و سرسختیای که درم هست به وجد میآیم. چه چیزها که بر سر من آمده و مرا نشکسته. من مثل یک میلهٔ نیمه جان فلزی در جایی که گذرگاه هیچ عابری نیست پرچمی را که پرچم هیچ جایی نیست در زیر باد و باران نگه داشتهام. دست کم اگر به چیزی ایمانی داشتم یا ارزش مشخصی در زندگیام بود کمتر از خودم تعجب میکردم. اما هیچ چیزی در زندگی من نیست که به آن ایمان داشته باشم، یا کسی نیست که به او دلخوش باشم، یا چیزی در آینده که به آن امید داشته باشم، و اخیراً حتی سرخوشیای که در روزمرگی داشتم را هم دیگر احساس نمیکنم. من در چنین بیکسی و چنین بیهودگیای چنین مصائبی را تاب آوردهام. گاهی از دور به زندگیای که میکنم خیره میشوم و گاهی بسیار رقتآور و حتی هولناک به نظر میرسد. من چرا باید اینطور عمر بگذرانم؟ به واقع هیچ دلیل بخصوصی در زنده ماندن من نیست. و روز به روز کمنورتر و دلشکستهتر از قبلم. اما هرچهقدر که این جذام صورتم را بیشتر میخورد، در آینه و در خیال خودم زیباتر میشوم. هر بار که بلایی نو بر دلم میزند و نمیشکنم، روحم از شوق به لرزه میافتد. دلم میخواهد فریاد بزنم که چشم باز کنید و دهن باز کنید و صورت زنگزدهٔ مرا بلیسید و ببینید که یکسره آهن و زنگم و چیزی از گوشت و خون در تنم باقی نمانده است. ۰۲/۱۱/۲۵ عرفان پاپری دیانت بخوانید, ...ادامه مطلب
امشب با محسن بحثِ مفصل کردیم. در خلال حرف، من یادم به یک خاطره افتاد از سالهای بسیار دور. و به گمانم یادآوریاش در این ایام ضرورت دارد. - من کلاس اول ابتدایی بودم. یا شاید دوم. هفت یا هشت سالم بوده پ, ...ادامه مطلب
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید , ...ادامه مطلب
ظهر بهخیر. فرض کنید که فارسی هیچ نمیدانید. و یک صفحهی تذهیبکاریشده را خیال کنید، رویاش به خط ثلث و شکل چلیپا، چیزهایی نوشته به فارسی. و این برگه را خیال کنید از ناکجا به دستتان رسیده و فارسی هی, ...ادامه مطلب
سلام و وقتخوش، باید خیلی تند و تلگرافی بنویسم؛ وقت نیست، و بادها تند و ناگزیر میوزند. __________ دیروز داشتم برمیگشتم. توی راه ناگهان حس کردم همهی این وقتها (که دقیق یادم نیست از کی تا امروز که ا, ...ادامه مطلب
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید , ...ادامه مطلب
من صبح که بیدار میشوم، اول به شما فکر میکنم., ...ادامه مطلب
من یک رفیقی دارم و این عاشقِ یکی شده بود، چند وقتِ پیش. و بعدِ چند وقت که دلدل کرد و دورِ خودش چرخید، آمد از من مشورت بگیرد. من آن طرف را نمیشناختم و جستهگریخته فقط از زبانِ خودش شنیده بودم و به ن, ...ادامه مطلب
مکتوباتِ عینالقضات با فکری پر تب و تاب شروع میشود، دربارهی دیدن و حیرت از این که بینِ چشم و شئ، چه سنگلاخِ بیعبوریست. عینالقضات در نامهی یکم کشف میکند که ما هیچگاه چهرهی خود را نمیبینیم. «چ, ...ادامه مطلب
حروف اگرچه به نظر مجردترین شکلِ کلاماند اما ما حروف را هم با اسمهایشان میشناسیم. یعنی چیزی که ما به عنوانِ «حرف» میشناسیم تنها تصوری از حرف است و ما احتمالاً از مرحلهی اسم فراتر نرفتهایم و چیزی که اسماش را حرف گذاشتهایم، تنها تصوری از جهانِ پس از اسم است. حروف اگرچه عناصرِ سازندهی اسماند، اما خود نیز موسوماند. یعنی که حروف بر اسماند و هم اسم, ...ادامه مطلب
تو من را از پشتِ دیوارهای هوا چه طور می بینی؟ این بادِ میانِ ما حرف های مرا چه رنگی به گوشِ تو می رساند؟دیوارهای عایق. بادِ عایق. این هوا دیگر امانت دار نیست. باید به زبانی ورای تکلم، ورای بدن دست یافت. من تنها با این زبان می توانم با تو گفت و گو کنم. با زبانی که ندارم اش. که نداریم اش. ما برای گفت و گو با هم، باید درختی بکاریم. باید صبر کنیم. تا کلمات اش بر, ...ادامه مطلب
این چند روز هی میخواستم بیایم چیزی بنویسم اینجا و دستام نمیرفت. خواب بودم. (و واقعاً هم خواب بودم. روزی دوازدهسیزده ساعت خوابیدم این هفته) بد کار ریخته بود روی سر-ام. یک کتابِ مبسوطی را باید ویرایش میکردم. کردم با جگرخونی و دیشب تحویل دادم. امتحانِ مبانیِ عرفان هم داشتم و نخواندم البته و امتحان هم خدا را شکر افتاد هفتهی بعد اما فکر-اش به همام میری, ...ادامه مطلب
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید , ...ادامه مطلب
با زبان چه کاری میشود کرد مقدستر از خشونت کردن؟زبان=ذهن=جهان=خدا رویِ زبان و ذهن و جهان و خدا غبار مینشیند. و فقط با خشونت آشکار، با صراحت در زیبایی کردن میشود این غبار را پس زد. خداوند میگوید: کنتُ کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف. در زبانِ فارسی واژهی خطر دو معنی دارد: یکی معنیِ امروزیاش که معادلِ dangerous انگلیسیست و یکی هم به معنی بزرگ و ارزشمند. پس خطرناک هم یعنی ویرانگر و هم یعنی ارزشمند. و عبید زاکانی به جد خطرناک است. چون ویرانگر است. تمامِ غبارهایِ ذهن و زبانِ ما را با طوفانِ شعر و نثرش میروبد و زبانِمان را لختِ مادرزاد میکند. همه تجربه کردهایم که در برهنگی چه خنکایی هست. پس عبید هم خطرناک است و هم خطرناک. زیبایی مثلِ نور صریحِ خورشید چشمِمان را میزند. و این دو بیتِ ناصرخسرو هم به یادم آمد و اینجا مینویسماش: ای بهسویِ خویش کرده صورتِ من زشت من نه چنانام که میبرند گمانام آینهام من، اگر تو زشتی زشتام ور تو نکویی، نکوست صورت و سانام , ...ادامه مطلب
*إِذْ أَوَى الْفِتْیَةُ إِلَى الْکَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا آتِنَا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَهَیِّئْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشَدًا ﴿۱۰﴾*فَضَرَبْنَا عَلَى آذَانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنِینَ عَدَدًا ﴿۱۱﴾*وَتَحْسَبُهُمْ أَیْقَاظًا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیَمِینِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَکَلْبُهُ, ...ادامه مطلب