در طبقهبندیِ انواعِ ادبی، موسویِ گرمارودی به سه نوع اشاره میکند: «نظم» و «شعر» و «سخنوری» و صفوی به سه نوع: «نظم» و «شعر» و «نثر» یاد ام میآید آنوقت که «جوشش و کوشش» را میخواندم خیلی مجذوبِ ایدههایِ کتاب شدهبودم اما الآن که فکر میکنم میبینم که سهلانگاریهایِ نظری در آن بسیار بود. موسویِ گرمارودی نظم را مطلقاً سخنِ موزونِ مقفا میداند و آنقدر به نظر اش بیارزش هست که دربارهیِ آن صحبت نمیکند. و سخنوری را انگار گونهیِ والاترِ همان نظم میداند و حاصلِ استفاده از تکنیکهایِ زبانی. و به شعر هم که میرسد لحناش به کل دگرگون میشود و شیفتهوار به ذکرِ اینکه شعر حاصلِ جوشش است بسته میکند. و این را هم به نظرم بهتر است به پایِ شاعربودن و درکِ صریحتر و بیواسطهای که با مسئله داشته بگذاریم و نه سهلانگاری. اگرچه که مربوط دانستن نظم [سخنوری به قولِ گرمارودی]و شعر به جوشش و کوشش بسیار کلی و غیرِعلمیست. ممکن است که ذهنِ سخنور چنان به زیر و بمهایِ زبان چفت شده باشد که نظم آفرینی برایِ او عینِ جوشش باشد و برعکس آن هم ممکن است در شعر: صائب تلاشِ معنیِ بیگانه میکند اما در کتابِ «از زبانشناسی به ادبیات»، صفوی دورتر و هشیارتر به مسئله نگاه میکند. از اصطلاحِ نظم به راحتی نمیگذرد. تعریفی که از نظم به دست میدهد تعریفِ بسیار پرداختهتریست و انگار که ترکیبی از دو اصطلاحِ نظم, ...ادامه مطلب